تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟

نوشته شده در دوشنبه دهم مهر ۱۴۰۲ساعت 8:11 توسط یه دختر| |

تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...

سال ۱۴۰۰ احساس میکردم از همه جا مونده و رونده ام حتی از خدا و اهل بیتش...اما حسین علیه السلام بهم گفت بیا من ارزش وجود تو رو بهت نشون میدم تو ارزشمندی و جز خدا هیچ کس خریدار تو نیست باهمه قلبت بیا با همه قلبم تو رو به خدا میرسونم.خدایا به حق امام شهیدت حسین علیه السلام قلب من رو جایگاه خودت فقط خودت قرار بدهحالا دوست دارم دست همه رو بگیرم و برسونم به امام شهید و خودمم برسم. دوست دارم حلقه ای از زنجیر باشم. بی معرفتیه که لطف و ارزشی که فهمیدم رو به خودم و کسی يادآوری نکنم.ان شاالله خدا توفیق بده اونجوری که خودش درست میدونه نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور ۱۴۰۲ساعت 13:3 توسط یه دختر| | تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...ادامه مطلب

نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۲ساعت 2:16 توسط یه دختر| |

تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...

السلام علیک یا امیرالمومنینالسلام علیک یا حسین بن علیانواع طرز فکرها رو دیدم. انگار هر کدوم تکه ای از خودم هستن. انگار خودم رو از بیرون میبینم!خانومی که کمی شل حجاب بود ولی به نظر میومد دوست داره دین دار باشه و دنبال تایید گرفتن از دیگران بود و هی میپرسید حجابم مشکلی داره؟! من که آدم خوبی ام دین رو دوست دارم نماز رو دوست دارم امام حسین رو دوست دارم‌ و...آقایی که انگار دوست داشت به دیگران نشون بده که بلده! انگار دوست داشت اینجور به نظر بیاد که نسبت به حوادث تلخ و شیرین سنگ زیرین آسیابه در حالی که قواعد بازی رو بلد نیستخانم مسنی که عاشق همسرش بود! وقتی خواستم جای شوهرش بشینم بی‌تابی میکرد. وقتی بهش گفتم انگار خیلی شوهرتو دوست داری با تعجب زد زیرخنده و گفت آدم پیر میشه بچه میشه. یه کم که حرف زدیم گفت جوونای نسل جدید ""فیلم"" بازی میکننخانم تحصیل کرده ای که کاستی های سفر خونش رو به جوش آورده بود و دوست نداشت بچه و احمق فرضش کنن!آقایی که مسئول بود و در کنار تلاش مضاعف؛ با کوچک نمایی مشکلات تلاش می‌کرد کاستی ها رو کتمان کنه.دختری که پرستار بود و از اهداف و معیار های ازدواج میگفت و یکی دیگه که معلم زبان بود و بچه دوست داشت.پیرمردی که حکیمانه و حلیمانه سختی ها رو تحمل میکرد و با همون تحملش به خیلیا چیز یاد میداد.دختری که معراج‌السعاده میخوند و گفت تازگی دیگه هدفی ندارم سپردم به خدا و هرچی پیش بیاره راضی ام!پرستاری که...معلمی که...دکتری که...و خیلیای دیگه...انگار هر کدوم تکه هایی از خودمن!خدایا شکرتخدایا تحمل این همه نکته یک جا رو ندارم. خودت گنجایش م رو زیاد کن نوشته شده در یکشنبه چهارم تیر ۱۴۰۲ساعت 21:15 توسط یه دختر| | تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...ادامه مطلب

توی ارتباط با بعضی آقایون مردد میشم که ضررش بیشتره یا نفعش!مهندسی بود که گفتارش باهام صمیمانه بود و من از این بابت رنج میکشیدم. یه بار حرفش پیش اومد و حرف عجیبی بهم زد. گفت تو خودت یه جوری هستی که آدم باهات میتونه راحت باشه!خیلی رفتم تو فکر. حدودا دو سه ماهی بعد از تموم شدن یکی از کارام پیشش نرفتم. گفتم یا دیگه نمیرم یا دختر متفاوتی میشم و میرم. توفیق خدا بود که وقتی رفتم به محض سلام و علیک اولیه بهم گفت انگار چند سال بزرگ شدی! و دیگه اون رفتار قبلی از بین رفت.به فضل خدا تمرین کردم که مدیریت کنم یه سری رفتارمواما هنوزم گاهی با بعضی آدما مردد میشم...ادامه بدم بیشتر ارزش داره یا ادامه ندم... نوشته شده در جمعه نهم تیر ۱۴۰۲ساعت 5:16 توسط یه دختر| | تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...ادامه مطلب

خدایا قلبم رو با معرفت از این عید پر کن. تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...

من بنده و آفریده خداخدایی که بی ارزش و بی حکمت خلق نمیکنهمن رو به نشانه همه ویژگی های مثبتی که درونم قرار داده ارزشمند خلق کردهمن رو نشانه قرار داده برای خودشمن رو برتری داده بر جهان خلقتشتا به خودش برسم و میرسمبذار دیگران هرچی دلشون میخواد بگناونا اگر عاقل باشن خودشون رو بهم گره میزنن تا باهام هم مسیر باشنحالا که عاقل نیستن چرا من احمق باشم...میگردم و کسی که بتونم با گره زدن بهش خودم رو به خدا برسونم پیدا میکنم. نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ساعت 23:44 توسط یه دختر| | تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...ادامه مطلب

نوشته شده در یکشنبه دوم بهمن ۱۴۰۱ساعت 0:41 توسط یه دختر| |

تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...

نوشته شده در پنجشنبه ششم بهمن ۱۴۰۱ساعت 23:44 توسط یه دختر| |

تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...

توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما تو انقدر که دکتر... رو دوست داری خانوادت رو دوست داری؟؟...